دسته ها
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

گلچین بهترین اشعار وحشی بافقی و زیباترین سروده هایش

  • یلدا محمدی
  • ۲ خرداد ۱۳۹۵
  • ۰

اشعار وحشی بافقی از جمله اشعار پرسوز و گدازی می باشند که در تنهایی های وی سروده شده اند، در این مطلب مجموعه ایی از شعر های زیبای وی را ارائه می دهیم که امیدواریم از مشاهده این اشعار زیبا و خواندنی لذت ببرید.

مجموعه ایی از زیباترین و بهترین اشعار وحشی بافقی را در این مطلب گردآوری نموده ایم که مطالعه این شعر های زیبا بسیار دلنشین و جذاب است و مطمئنا از خواندن این اشعار لذت خواهید برد. در ادامه مطلب همراه ما باشید و از اشعار ارائه شده و سروده های وحشی بافقی نهایت استفاده را ببرید و همچنین با بیوگرافی و زندگینامه این شاعر گرانقدر آشنا شوید.

زیباترین اشعار وحشی بافقی به همراه بیوگرافی وی :

در این مقاله به معرفی بخشی از اشعار وحشی بافقی می پردازیم، اما قبل از ارائه این اشعار زیبا، گوشه ایی از زندگینامه این شاعر ارزشمند را معرفی می نماییم. شمس الدین محمد وحشی بافقی یکی از شاعرن ایرانی است که در سال 939 در شهر بافق از توابع یزد چشم به جهان گشود. وی روزگار خود را با سختی و تنگدستی گذراند و در همه اشعارش سوز و گداز سال های تنهایی به چشم می خورد. دیوان اشعار وحشی بافقی 9076 بیت می باشد که انواع غزل عاشقانه، قصیده، رباعی، قطعه مخمس، ترکیب بند و مثنوی را در بردارد. بافقی دو منظومه از شعرهای عاشقانه نیز به نام های ناظر و منظور و دیگری به نام فرهاد و شیرین دارد که هر یک از زیبایی و جذابیت خاصی برخوردارند. در ادامه گلچین بهترین و زیباترین اشعار وحشی بافقی را مشاهده می فرمایید که امیدواریم از مطالعه آنها لذت ببرید.

عکس وحشی بافقی

کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را

نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را

توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم

  •  آرون گروپس

که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را

من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم

که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را

به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی

که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را

اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری

ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را

نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی

مگر وحشی نمی‌داند، زبان رمز و ایما را

*********

به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست

وفا مصاحب دیرینه ی محبت ماست

تو و خلاف مروت خدا نگه دارد

به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست

بسا گدا به شهان نرد عشق باخته‌اند

به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست

به دیگری نگذاریم ، مرده‌ایم مگر

نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست

تویی که عزت ما می‌بری به کم محلی

و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست

به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم

کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست

هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد

کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست

*********

اشعار وحشی بافقی

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم

نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

*********

مار ز یاری چو کفت بوسه داد

داد دمش خرمن عمرت به باد

تیغ من از خون تو چون رنگ بست

داد تو را چشمه حیوان به دست

تا تو بدانی که ز دشمن ضرر

به که رسد دوستی از اهل شر

حیرتم از گردن پر زور توست

کاو به چنین بار بماند درست

گوهر آدم اگر از درهم است

خر که زرش بار کنی آدم است

زان فکنی جامه ی اطلس به دوش

تا شود آن بر خریت پرده پوش

گشت چو از باد قوی گوسفند

پنجه قصاب از او پوست کند

ناخلفی پا چو نهد در میان

پرتو عزت برد از دودمان

پرتو جمعی ز سر یک تن است

مجلسی از مشعله ای روشن است

*********

وحشی بافقی

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی

به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی

ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب

به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی

چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی

ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی

به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده

عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی

بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل

ولی بی تیغ جانان بر نمی‌آید به آسانی

*********

در دل  همان محبت  پیشینه باقی است

آن  دوستی که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که  بود صاف  چو آیینه باقی است

از  ما  فروتنی‌ست  بکش   تیغ  انتقام

بر  خاطر   شریفت  اگر   کینه  باقی  است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی  که  بود  بر   در  گنجیه   باقی است

وحشی  اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است

*********

بهترین اشعار وحشی بافقی

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما

ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما

از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس

اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما

در آه ما نهفته خزان و بهار حسن

تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما

رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری

کردست اینچنین و ندیدست گرد ما

سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست

تا ریختیم با تو، بد افتاد نرد ما

وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر

رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما

*********

امیدواریم مطالعه اشعار وجشی بافقی برای شما دوستان نیز لذت بخش بوده باشد. در صورت تمایل می توانید با مراجعه به بخش شعر و ادبیات به اشعار دیگر شاعران بزرگ و نامی کشورمان و همچنین با بیوگرافی این شاعران گرانقدر آشنا شوید.

منبع : آرگا

مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *