دسته ها
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

داستان عاشقانه کوتاه و زیبا عشق واقعی

  • یلدا محمدی
  • ۱۹ تیر ۱۳۹۹
  • ۰

داستانی عاشقانه و رمانتیک در رابطه با احساسی پاک و ماندگار بین دختر و پسری جوان را در این مطلب مشاهده می فرمایید که این داستان عشاقانه کوتاه یکی از زیباترین عشق ها و دوست داشتن ها را نشان می دهد.

داستانهای عاشقانه کوتاه و زیبایی در رابطه با عشقی واقعی در این مطلب مشاهده می فرمایید، داستانهای که مفهومی زیبا و حقیقی را از عشق های پاک و راستین بازگو می کنند و این مجموعه داستانهای کوتاه رمانتیک و پر احساس بسیار پر طرفدار می باشند.

شنیدن و خواندن قصه های عاشقانه برای اغلب افراد بسیار جذاب است و این داستانها به زیبایی روابط سرشار از عشق و مهر ورزی را به تصویر می کشند و آن چنان خواننده یا شنونده را با خود همراه می کنند که معنای حقیقی عشق در آن ها تجلی می یابد و احساساتشان درگیر مسائل شخصیت های موجود در داستان می شود که با این شخصیت ها به خوبی همذات پنداری می کنند به طوری که برای پایان داستان چیزی به جز وصال را متصور نمی شوند و نمی پسندند.

داستان عاشقانه کوتاه و احساسی جدید :

داستان عاشقانه کوتاه که در ادامه ارائه می دهیم گوشه ایی از زندگی عاشقانه و زیبای دختر و پسری جوان است که دست تقدیر آنها را روبروی هم قرار می دهد و مسائل عاشقانه و رمانتیک زیبایی در زندگی آنها رخ می دهد و در واقع احساسی زیبا و پایدار را نمایش می دهد و بیانگر عشق راستین دختر و پسر جوانی است که مدت ها به دنبال احساسی پاک و ناب بوده اند. خواندن این داستان کوتاه عاشقانه زیبا خالی از لطف نیست از این رو خواهشمندیم این داستان زیبا را مطالعه کنید.

داستان کوتاه عاشقانه

داستان عاشقانه کوتاه جولیا و دیوید :

روزی پسری خوش چهره در یکی از شهرها در حال چت کردن با یک دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به دختر پیدا کرد، اما دختر به او گفت: »میخواهم رازی را به تو بگویم.

«پسر گفت: گوش میکنم. دختر گفت: » من میخواستم همان اول این مسئله را با تو در میان بگذارم، اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آن طور که باید خوش قیافه نبودم، بابت این دو ماه واقعا از تو عذر میخوام.

  •  مبل و میز
  •  آرون گروپس

« پسر گفت: »مشکلی نیست.« دختر پرسید: »یعنی تو الان ناراحت نیستی؟ « پسر گفت: » ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخالقیاتش با من میخواند فلج است، از این ناراحتم که چرا همان اول با من روراست نبودی، اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم و عاشقانه دوستت دارم.« دختر با تعجب گفت: »یعنی تو باز میخواهی با من ازدواج کنی؟«

پسر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: »آره عشق من«

دختر پرسید: »مطمئنی دیوید؟« دیوید گفت: »آره و همین امروز هم میخوام تو را ببینم.« دختر با خوشحالی قبول کرد و پسر همان روز با ماشین قدیمی اش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت، اما هر چه گذشت دختر نیامد… پس از ساعاتی موبایل دیوید زنگ خورد…

دختر گفت: سلام. پیتر گفت: سلام، پس کجایی؟ دختر گفت: »دارم میآیم، از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟

« پیتر گفت: اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمی آمدم عشق من. دختر گفت: آخه… پسر گفت: »آخه نداره، زود بیا من منتظر هستم« و پایان تماس…

پس از گذشت دو دقیقه یک ماشین مدل بالا کنار دیوید ایستاد… دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه میکرد… پسر که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه میکرد.

دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوارشو زندگی من… دیوید که هنوز باورش نشده بود، پرسید: »مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بدقیافه نبودی؟ پس… من همین الان توضیح میخواهم.« دختر گفت: »هیس، فقط سوارشو

داستان عاشقانه کوتاه

آری، دخترک داستان عاشقانه کوتاه ما، دختر یکی از ثروتمند ترین افراد آن شهر بود. آنها ازدواج کردند و بهترین و عاشقانه ترین زندگی را ساختند.
دخترک سالها بع داستان عاشقانه زندگی خود را برای همه تعریف نمود و گفت هیچ وقت نمیتوانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد، زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمیتوانستم ریسک کنم… به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت شدم، سه سال طول کشید تا من دیوید را پیدا کردم، در این مدت طولانی به هر کس که میگفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد، اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. میدانم واقعا سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند، اما دیوید یک پسر نبود… او یک فرشته بود.

داستان عاشقانه کوتاه

داستان مفهومی عاشقانه زیبا

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند، قلب او با قدرت تمام می‌تپید؛ اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه در آن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پر نکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت: تو حتماً شوخی می‌کنی! قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.

داستان عاشقانه زیبا

پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر می‌رسد؛ اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقت‌ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام؛ اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، این‌ها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند؛ اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام.

امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پر کنند.. پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی‌هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود؛ اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود.

داستان عاشقانه و رمانتیک

امیدواریم از مطالعه داستان عاشقانه کوتاه زندگی جولیا و دیوید لذت برده باشید، پیشنهاد می کنیم برای مطالعه دیگر داستان های عاشقانه و زیبا به بخش داستان کوتاه عاشقانه مراجعه نمایید.

منبع : آرگا


مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *